شماره ٦٣١: معني بسيار را از لفظ کم جان مي دهم

معني بسيار را از لفظ کم جان مي دهم
بحر را در کاسه گرداب جولان مي دهم
گوهر من خرقه ازدست صدف پوشيده است
تيغ بر سرم مي خورم گوهر به دامان مي دهم
کعبه را چون محمل ليلي به يک بانگ بلند
مي کنم ديوانه و سر در بيابان مي دهم
از گل بي خار جان خود چرا دارم دريغ؟
من که خار بي ادب را آب حيوان مي دهم
تا مگر خوابي عزيزان را برانگيزد ز خواب
تن به زندان قضا چون ما کنعان مي دهم
دانه دل سبز گرديدن ندارد، ورنه من
مدتي شد آبش از چاه زنخدان مي دهم
مدتي شد صحبتم از نغمه عشرت تهي است
شيشه دل را به دست سنگ طفلان مي دهم
برقم اما خرمن ماه است جولانگاه من
کي به دست هر خس و خاري گريبان مي دهم؟
بس که دارم خط نو اصلاح او را در نظر
در ميان خواب هم تصحيح قرآن مي دهم
چشم من صائب به روي خط مشکين وا شده است
کي دل خود را به هر زلف پريشان مي دهم