شماره ٦٢٩: تاخط شيرنگ آورد از دو جانب سر به هم

تاخط شيرنگ آورد از دو جانب سر به هم
مي زند حسن سبک پرواز بال و پربه هم
خط ظالم کرد تسخير لب ميگون يار
تا لب خميازه ما کي رسد ديگربه هم
خم به يک اندازه شد بازو دو ابروي تو
خوش قدر افتاده جنگ اين دو زور آور به هم
در نگاه اولين کار دو عالم ساختند
مي دهند اکنون دو چشم مست او ساغر به هم
مشکل است از هم جدا کردن دو فيل مست را
داد آخر عشق او ما وجنون را سربه هم
چند گويي حرف کفر و دين قدم درراه نه
کاين دو راه مختلف آخر گذارد سربه هم
نيست غير از باد دستي عمر را شيرازه اي
مد احسان آورد اوراق اين دفتر به هم
بسته شد از نوشخند او دهان شکوه ام
رخنه منقار طوطي آمد از شکربه هم
عالم آب است از پاس نفس غافل مشو
کز نسيمي مي خورد بحر گران لنگر به هم
از حجاب عشق کوه قاف دارم در ميان
گرچه در يک شيشه ام با آن پري پيکر به هم
روي آتشناک و چشم آسمان گونش ببين
گر نديدي چشمه خورشيد و نيلوفر به هم
بر نمي آيد فلک با دل تپيدنهاي من
قاف لرزد چون زند سيمرغ بال و پربه هم
ترک کي مي کرد ابراهيم ادهم تاج را
جمع اگر مي شد سر آزاده و افسر به هم
روح هيهات است پيوند بدن را نگسلد
نيست از دل التيام رشته و گوهر به هم
آن سپندم من که بر آتش زنم گر خويش را
مي نهد از دود تلخم ديده را مجمر به هم
نيست صائب بر دل من از سيه بختي غبار
کي کشد آيينه روي خود ز خاکستر به هم