شماره ٦٢٥: مي شود پرشور هروادي که مجنونش منم

مي شود پرشور هروادي که مجنونش منم
وقت ملکي خوش که در صحرا وهامونش منم
از دم تيغ است پشت تيغ بي آزارتر
هرکه مي گرداند از من روي ممنونش منم
مي شود چون غنچه کار دل به خون خوردن تمام
نيست هرکس تشنه خون تشنه خونش منم
هرکه کرد ادراک من دريافت راز چرخ را
آسمان سر بسته مکتوبي است مضمونش منم
زاهل همت کم شود خمخانه گردون تهي
گر فلاطون رفت از عالم فلاطونش منم
عشق خوش دارد مرا بهر فريب ديگران
پيش پاي ساده لوحي نعل وارونش منم
چارباغ عالم از طبع روانم تازه است
دجله و نيل و فرات ورود جيحونش منم
نيستم شرمنده حرفي چه جاي بوسه اي
گرچه عمري شد اسير لعل ميگونش منم
مي خورم دانسته بازي از فريب وعده اش
ورنه از پي بردگان نعل وارونش منم
ناله من مي رسد صائب به آن عشرت سر
گربه ظاهر دور از بزم همايونش منم