شماره ٦٢٤: پرده شرم حجاب امروز يک سو مي کنم

پرده شرم حجاب امروز يک سو مي کنم
با نقاب بي مروت کاريکرو مي کنم
پيش گام همت من آب باريکي است بحر
کي چو سرو استادگي در هر لب جو مي کنم
بوي پيراهن ز شوق من گريبان چاک ومن
غنچه تصوير را از سادگي بو مي کنم
سنگ و آهن را به همت مي توانم بال داد
صيد اگر خواهم به شاهين ترازو مي کنم
از نگاه گرم دارم برق را در پيچ وتاب
گربه خاکستر ببينم آتشين رومي کنم
گرچو مجنون پيش من يک روز زانو ته کند
چشم بازيگوش آهو را سخنگو مي کنم
چون به مهر و مه بسنجم حسن او در خيال
از ترنج غبغب يوسف ترازو مي کنم
اختيار باغ اگر صائب بود در دست من
خرده گل را سپند آن گل رو مي کنم