شماره ٦١٥: در سماع بيخودي چون دست بالامي کنم

در سماع بيخودي چون دست بالامي کنم
کوچه ها در رود نيل چرخ پيدا مي کنم
با سويداي دل ازسير فلکها فارغم
گردش پرگار در مرکز تماشا مي کنم
طور را گستاخي موسي بيابان مرگ کرد
من همان از سادگي عرض تمنا مي کنم
بيخودي مرهم به داغ تنگدستي مي نهد
هر دو عالم را به يک پيمانه سودامي کنم
بادبان کشتي مي مي کنم سجاده را
با پريرويان مشرب سير دريا مي کنم
دامن اکسير خرسندي به دست آورده ام
زهر اگر ريزند در جامم گوارا مي کنم
مردم از مينا به ساغر باده مي ريزد و من
از تنک ظرفي مي از ساغر به مينا مي کنم
تا به کي صائب عنانداري کنم سيلاب را
دست برمي دارم از دل رو به صحرا مي کنم