شماره ٦٠٦: چند اوقات گرامي صرف آب و گل کنم

چند اوقات گرامي صرف آب و گل کنم
در زمين شور تا کي تخم خود باطل کنم
تلخ گرديده است بر من خواب از شرم حضور
کاش خود را مي توانستم ازو غافل کنم
از جدايي همچنان چون زلف مي لرزد دلم
دست اگر چون خون خود در گردن قاتل کنم
نارسايي کرد آه بي مروت ورنه زود
مي توانستم به خود سرو ترا مايل کنم
راه را خوابيده سازد چشم خواب آلودگان
بهر شبگيرست هر خوابي که در منزل کنم
چون گهر با تلخ رويان تازه رو بر مي خورم
گرچه از گرد يتيمي بحر را ساحل کنم
مي دهد شرم کرم در بحر گوهر غوطه ام
چون صدف گوهر اگر در دامن سايل کنم
گر شود از تيغ او قسمت دم آبي مرا
خاک را خون در جگر چون طاير بسمل کنم
خرده جان از خجالت بر نمي آرد مرا
خونبهاي خود مگر در دامن قاتل کنم
من که در دامان صحرا در کنار ليليم
کار آساني چو پيش آيد مرا مشکل کنم
من که گوش خويش مي گيردم ز فرياد سپند
چون بلند آواز خود صائب درين محفل کنم