شماره ٦٠١: مي کنم دل خرج تا سيمين بري پيدا کنم

مي کنم دل خرج تا سيمين بري پيدا کنم
مي دهم جان تا زجان شيرين تري پيدا کنم
هيچ کم از شيخ صنعان نيست درد دين من
به که ننشينم ز پا تا کافري پيدا کنم
تا ز قتل من نپردازد به قتل ديگري
هر نفس چون شمع مي خواهم سري پيدا کنم
پاس ناموس وفا دارد مرا ازبيکسان
ورنه من هم مي توانم ديگري پيدا کنم
ساده خواهد شد ز کوه درد و غم صحراي عشق
تا من بي صبر و طاقت لنگري پيدا کنم
رشته عمرم ز پيچ و تاب مي گردد گره
تا ز کار درهم عالم سري پيدا کنم
از بصيرت نيست آسودن درين ظلمت سرا
دست بر ديوار مالم تا دري پيدا کنم
اين قفس را آنقدر مشکن بهم اي سنگدل
تا من بي دست و پا بال و پري پيدا کنم
مي گرفتم تنگ اگر در غنچگي بر خويشتن
مي توانستم چو گل مشت زري پيدا کنم
چون ندارم حاصلي صائب بکوشم چون چنار
تا به عذر بي بريها جوهري پيدا کنم