شماره ٥٥٥: شيشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم

شيشه لرزد بر خود از روز شراب غفلتم
از سبک مغزي گرانسنگ است خواب غفلتم
جست خون مرده از خواب گرانسنگ عدم
من ز بيدردي همان مست و خراب غفلتم
تيغ خورشيد قيامت را کند دندانه دار
گرچنين بر روي هم بندد سحاب غفلتم
گردد از باد مخالف پله خوابش گران
چشم نرم افتاده است از بس حباب غفلتم
در زمان فيض خواب من گرانتر مي شود
چون سگان از صبح باشد فتح باب غفلتم
بود از موي سفيد اميد بيداري مرا
بالش پرگشت آن هم بهر خواب غفلتم
گرچنين سنگين شود خواب از گرانجاني مرا
صبح محشر مي شود صائب نقاب غفلتم