شماره ٥٤٦: مي زدم بر قلب هجران گرجگر مي داشتم

مي زدم بر قلب هجران گرجگر مي داشتم
دست بر دل مي نهادم دل اگر مي داشتم
مي توانستم رگ خواب حريفان را گرفت
گر زبان آهنين چون نيشتري مي داشتم
گوهر شهوار عبرت گر نمي آمد به دست
از بساط آفرينش من چه برمي داشتم
حلقه بيرون در هرگز نمي شد چشم من
در حريم وصل اگر پاس نظر مي داشتم
گر نمي افشرد ذوق گريه مژگان مرا
اين زمان دريايي از خون جگر مي داشتم
مي توانستم درين ميخانه خواب امن کرد
چون سبوازدست خود بالين اگر مي داشتم
مي گرفتم گر عنان آفتاب از روي صدق
همچو ماه نور رکاب از سيم وزر مي داشتم
تهمت عجزست سد راه صائب ورنه من
از ره دشمن به مژگان خاربر مي داشتم