شماره ٥٣٩: ياد ايامي که شور عشق بلبل داشتم

ياد ايامي که شور عشق بلبل داشتم
از دل صد پاره داماني پر از گل داشتم
از نسيم شوق هر مو داشت رقصي بر تنم
از پريشاني دل جمعي چو سنبل داشتم
خانه ام بي انتظار خانه پردازي نبود
چشم دايم در ره سيلاب چون پل داشتم
آرزو در سينه ام هرگز نشد مطلق عنان
سد راهي دايم از تيغ تغافل داشتم
من که روشن بود چشم نوبهار از ديدنم
يک چمن خميازه در آغوش چون گل داشتم
روي شرم آلود گل شد سرمه آواز من
ورنه من هم شعله آواز بلبل داشتم
پاي در دامان حيرت داشت رقص گردباد
در بياباني که من سير از توکل داشتم
قطره ام در ابر نيسان داشت آتش زير پا
بس که اميد ترقي در تنزل داشتم
خصم را مغلوب کردن از مروت دور بود
ورنه من غالب حريفي چون تحمل داشتم
مي درد گوهر گريبان صدف را ورنه من
از شرافت ننگ از عرض تجمل داشتم
ربط من صائب به اين بستانسرا امروز نيست
گفتگوها در حريم بيضه با گل داشتم