شماره ٥٢٥: گفتگوي عشق را من در ميان انداختم

گفتگوي عشق را من در ميان انداختم
طرح جوهر من به شمشير زبان انداختم
نامي از شور محبت بر زبانها مانده بود
اين نمک من در خمير خاکيان انداختم
داشت بردورهدف جولان خدنگ اهل فکر
اين پريشان سير را من بر نشان انداختم
روي درياي سخن را خاروخس پوشيده داشت
اين خس و خاشاک را من برکران انداختم
چرخ کاه کهنه اي مي داد پيش از من به باد
دانه من در آسياي آسمان انداختم
من ز لوح خاک شستم ابجد عشق مجاز
شورش عشق حقيقي در جهان انداختم
جلوه يوسف نيفکنده است در بازار مصر
از سخن شوري که در اصفهان انداختم