شماره ٥١٢: شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام

شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام
سبزه خوابيده در گلشن نماند از ناله ام
گردد از سرگشتگي دوران عيش من تمام
در بساط آفرينش شعله جواله ام
شد غبارم سرمه چشم غزالان و هنوز
چشم ليلي بر نمي دارد سراز دنباله ام
يک سر ناخن ز خار اين چمن ممنون نيم
تازه رو از خون خود دايم چو داغ لاله ام
با سبکروحان گراني کردن از انصاف نيست
جلوه شبنم کند بر چهره گل ژاله ام
گوهر سيراب را عين الکمالي لازم است
نيست از سوز جگر برگرد لب تبخاله ام
گر چه دايم در کنارم بود آن ماه تمام
رفت در خميازه آغوش عمر هاله ام
در گلستاني که من صائب نواسنجي کنم
گوش گل چون لاله گردد داغدار از ناله ام