شماره ٥١٠: بر دل نازک گراني مي کند انديشه ام

بر دل نازک گراني مي کند انديشه ام
سنگ مي گردد زناسازي پري در شيشه ام
خنده سوفار از دلتنگيم پيکان شود
بگذرد گر ناوک او از دل غم پيشه ام
نيست يک مو برتنم بي داغ عالمسوز عشق
ديده شيرست کرم شبچراغ بيشه ام
زود مي پيچم بساط خودنمايي را بهم
گردبادم نيست در خاک تعلق ريشه ام
هيچ کس از مستي سرشار من آگاه نيست
بوي مي نتوان شنيدن از دهان شيشه ام
نامدار از کان برآيد درزمان من عقيق
تيزي الماس دارد ناخن انديشه ام
شرم مي آيد ز تردستان مرا هرچند ساخت
آتش ياقوت راخاموش آب تيشه ام
بر دلم صائب چو کوه قاف مي آيد گران
گر پري داخل شود در خلوت انديشه ام