شماره ٥٠٧: داشت از طفلي جنون جا در دل آواره ام

داشت از طفلي جنون جا در دل آواره ام
بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
همچو اوراق گلستان زاول نشو و نما
هم دبستان بود با طفلان دل صدپاره ام
پيشتر زان کز شفق رنگين شود جام هلال
کاسه در خون جگر مي زد دل خونخواره ام
پيش ازان کز شورمجنون دشت پرغوغا شود
قطره مي زد در رکاب اهوان نظاره ام
پيش ازان کز گلستان بلبل کند روشن سواد
فال مي ديدند طفلان از دل سي پاره ام
دل به اشک و داغ صائب از جهان خوش کرده ام
نيست چشم التفات از ثابت و سياره ام