شماره ٥٠٤: سالها گرد زمين چون آسمان گرديده ام

سالها گرد زمين چون آسمان گرديده ام
تا چنين صافي دل و روشن روان گرديده ام
سبز گرديده است چون طوطي پروبالم ز زهر
تا درين عبرت سرا شيرين زبان گرديده ام
استخوانم را هما تعويذ بازو مي کند
تا نشان تير آن ابرو کمان گرديده ام
هر گلي داغي و هر خاري زبان شکوه اي است
گرد اين گلزار چون آب روان گرديده ام
زندگي در چار ديوار عناصر چون کنم
من که در دامان دشت لامکان گرديده ام
سايه من گر چه مي بخشد سعادت خلق را
از جهان قانع به مشتي استخوان گرديده ام
نيست آبي غير آب تيغ با من سازگار
من که از زخم نمايان گلستان گرديده ام
ذره ام اما ز فيض داغ عالمسوز عشق
روشني بخش زمين و آسمان گرديده ام
بي دماغي صائب از عالم مرا بيگانه کرد
با که سازم من که از خود دلگران گرديده ام