شماره ٤٩٤: بي تن خاکي چو نام نيکمردان زنده ام

بي تن خاکي چو نام نيکمردان زنده ام
سالها شد اين لباس عاريت را کنده ام
گر چه برگ من زبان شکر و بار افتادگي است
همچنان از حسن سعي باغبان شرمنده ام
بس که چون يوسف گران بر خاطراخوان شدم
از وطن هرکس مرا آزاد سازد بنده ام
مطلبم زين نعل وارون جز تلاش نام نيست
چون عقيق از نام در ظاهر اگر دل کنده ام
چون قلم تنگ بر من از سيه کاري جهان
نيست جزيک پشت ناخن دستگاه خنده ام
نيست صائب غير آه نا اميدي خوشه اش
تخم اميدي که من در شوره زار افکنده ام