شماره ٤٨٩: بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام

بوالعجب مجموعه ها از کف به حسرت داده ام
حاصل عمر گرامي را به غارت داده ام
تا چرا گل به چشم خود ندادم جاي او
خار مژگان را به سيلاب ندامت داده ام
باچه رو در چار سوي مصر دکان واکنم
کاروان حسن يوسف را به غارت داده ام
مبدا فياض اگر با من کند خصمي رواست
باوجود حسن معني دل به صورت داده ام
مردم آزاده را يک جامه چون سرومست بس
کافرم در عمر خود گرتن به زينت داده ام
چشم آن دارم که از ملک اثر يابد نشان
از ته دل گريه را امروز رخصت داده ام
چرخ را بر خويشتن فرمانروا گردانده ام
تيغ بيرحمي به دست بي مروت داده ام
عذر خواه معصيت اشک پشيماني بس است
نامه خود را به دست ابر رحمت داده ام
صائب اين شعرتر آتش زبان را گوش کن
تا بداني در سخن داد فصاحت داده ام