شماره ٤٦٥: روزي که سوخت برق تجلي نقاب گل

روزي که سوخت برق تجلي نقاب گل
بلبل چگونه اب نشد از حجاب گل
حاجت به سر گشودن ميناي غنچه نيست
ما را بس است ديدن رنگ شراب گل
بلبل ز زخم خار به فرياد آمده است
آه آن زمان که تيغ کشد آفتاب گل
در خار غوطه مي زنم و خنده مي کنم
بلبل نيم که ناله کنم در رکاب گل
از باغ چون نسيم تهيدست مي روم
با آن که چشم باختم از انتخاب گل
بلبل به خواب مستي و طفل نسيم شوخ
از يکدگر چگونه نريزد کتاب گل
عاشق زبوي سوختگي تازه مي شود
اينجا گل چراغ بود در حساب گل
تا آمده است بلبل ما در حريم باغ
خميازه مي کشد به دريدن نقاب گل
صائب جواب آن غزل اين که گفته اند
بلبل ز جام لاله ننوشد شراب گل