شماره ٤٦٤: آن کس که درد رابه دوا مي کند بدل

آن کس که درد رابه دوا مي کند بدل
راه صواب رابه خطا مي کند بدل
دنيا گذشته اي که بهشت است مطلبش
از سادگي هوا به هوا مي کند بدل
دل در تنم ز بيم شبيخون غمزه اش
هر شب هزار مرتبه جا مي کند بدل
با خواب امن دولت اگر جمع مي شود
شب شاه جاي خويش چرا مي کند بدل
آن سرو جامه زيب که عمرش دراز باد
هر روز صد هزار قبا مي کند بدل
از ظلم خويش ظالم اگر در هراس نيست
پيکان به جسم بهر چه جا مي کند بدل
گر ره برد جوان به مال شکستگي
قد خدنگ خود به عصا مي کند بدل
گر درد پاي خويش چنين سخت مي کند
بيتابي مرا به رضا مي کند بدل
بي دولت آن که سايه ديوار خويش را
با سايبان بال هما مي کند بدل
آرام اگر نمي برد از دل طمع چرا
هر روز جاي خويش گدا مي کند بدل
صائب ز نقش هرکه دل خويش ساده کرد
آيينه را به آب بقا مي کند بدل