شماره ٤٥٦: زهي به جوش زرشکت شراب خنده گل

زهي به جوش زرشکت شراب خنده گل
به خون نشسته لعل تو آب خنده گل
به داغ سينه مجروح بلبلان چه کند
لبي که ريخت نمک درشراب خنده گل
فغان که طبل رحيل خزان نداد امان
که عندليب شود کامياب خنده گل
مرا که تشنه لب آن عقيق سيرابم
زند چه آب برآتش سراب خنده گل
ترا که هست دلي گل بريز و عشرت کن
که عندليب مرا نيست تاب خنده گل
ز بيم روز جزا فارغند تنگدلان
خزان غنچه نگيرد حساب خنده گل
عنان دولت بيدار داشتم روزي
که بود شبنم من در رکاب خنده گل
لباس نغمه سرايان باغ فاخته است
چه برق بود که جست از سحاب خنده گل
چو پسته خنده خشکي به بوستان مانده است
زبس که خنده او برد آب خنده گل
چنين که دست و دل از کار رفته بلبل را
مگر نسيم گشايد نقاب خنده گل
نه دل که غنچه پيکان زنگ بسته بود
دلي که آب نگردد ز تاب خنده گل
مرا که مي روم از دست بي نسيم بهار
کجاست حوصله انتخاب خنده گل
به حيرتم که دل عندليب چون شبنم
چگونه آب نشد از حجاب خنده گل
برون نيامده از بيضه در قفس افتاد
نکرد بلبل ما فتح باب خنده گل
دودل شدند اسيران گلستان تا داد
لب چو برگ گل او جواب خنده گل
ببين درآتش سوزنده خرمن گل را
مگو خمار ندارد شراب خنده گل
هنوز ديده بلبل به خواب غفلت بود
که گشت صائب مست و خراب خنده گل