شماره ٤٥٣: قدم برون منه از خلوت نهاني دل

قدم برون منه از خلوت نهاني دل
که مي کنند گرانبارت از گراني دل
سوار دل شو اگر ذوق لامکان داري
که نيست هيچ براقي به خوش عناني دل
چنان مکن که دل ما در اضطراب آيد
که عرش مي تپد از بال و پرفشاني دل
ستاره دل خوش شبنم سحرگاه است
چو غنچه زود زوال است کامراني دل
مخور چو پسته خندان فريب خنده خشک
شکر به کار براز خنده نهاني دل
رخ تو چون نشود گلگل از توجه ما
ز سنگ لاله برويد زباغباني دل
کجا شکسته مادر درست خواهي کرد
ترا که زلف شکسته است از گراني دل
کجاست اهل دلي تا بيان کنم صائب
که کار تيغ زبان کرد بي زباني دل