شماره ٤٤٩: چراغ ماه خطر دارد از رميدن دل

چراغ ماه خطر دارد از رميدن دل
به ساق عرش فتد لرزه از تپيدن دل
طلسم هستي خود هر که نشکند چو حباب
نمي رسد به مقام نفس کشيدن دل
فغان که نيست درين روزگار بي حاصل
غمي که تنگ کند جاي برتپيدن دل
ز شارع کشش دل قدم برون مگذار
که خضر کعبه مقصد بود کشيدن دل
خرد به پرده سراي حواس محتاج است
به گوش و لب نبود گفتن و شنيدن دل
چه فتنه بود نگاه تو درجهان انداخت
که جست عالمي از خواب آرميدن دل
بيا که مي خلد از انتظار آمدنت
چو دشنه ام به جگر شهپر تپيدن دل
چو غنچه جامه رنگين به روي هم مگذار
که مي شود همه اسباب لب گزيدن دل
نفس رسيد به پايان و در قلمرو خاک
نيافتيم فضاي نفس کشيدن دل
ترا که هست دل آرميده اي خوش باش
که من افتاده ام از چشم آرميدن دل
چسان به بستر آسودگي نهم پهلو
مرا که سنگ به پهلو زند تپيدن دل
ز شيشه هاي فلک بانگ الامان خيزد
در آن مقام که ميدان کشد رميدن دل
به گوش هرکه گران نيست از شراب غرور
نواي طبل رحيل است هر تپيدن دل
در آن مقام که صائب به نغمه پردازد
ز شاخسار فتد بلبل از تپيدن دل