شماره ٤٤٨: نيم ز پرسش محشر به هيچ باب خجل

نيم ز پرسش محشر به هيچ باب خجل
که خود حساب نمي گردد از حساب خجل
نکرد تربيت عشق در دلم تاثير
چو تخم سوخته گرديدم از سحاب خجل
چنين که من خجل از سايلم ز بي برگي
ز تشنگان نبود موجه سراب خجل
ز سنگ ناوک ابرام بر نمي گردد
گدا نمي شود از سختي جواب خجل
پس ازتمام شدن ازچه روي مي کاهد
ز نور عاريه گر نيست ماهتاب خجل
دهد گشودن لب انفعال نادان را
که هست خانه مفلس ز فتح باب خجل
ز خط به چشم هوسناک شد جهان تاريک
که کور فهم شد زود ازکتاب خجل
نظاره اش به نظر اشک گرم مي آرد
شد از عذار تو از بس که آفتاب خجل
جواب آن غزل حافظ است اين صائب
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل