شماره ٤٤٥: شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال

شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال
شود دو آتشه رنگ بتان ز جامه آل
ازان به جامه گلرنگ مايل است آن شوخي
که در لباس کند خون عاشقان پامال
چو آب از جگر لعل آتشين پيداست
صفاي پيکر سيمين او ز جامه آل
کدام چشم ترا سير مي تواند ديد
کنون که قد تو از جامه يافت رنگ جمال
به پاکدامني افتاده است کار مرا
که جامه رانکند رنگ جز به خون حلال
زمين ز جلوه رنگين آن بهار اميد
ز باده شفقي ساغري است مالامال
به دور روي تو بلبل ز خجلت افشاند
فروغ چهره گل را چو گرد از پرو بال
ز سايه در جگر خاک خون کند صائب
کشيد بس که به خون دامن آن بلند نهال