شماره ٤٣٨: نمي گردند ارباب بصيرت از خدا غافل

نمي گردند ارباب بصيرت از خدا غافل
محال است اين که سوزن گردد از آهن ربا غافل
چرا بي بوي پيراهن به کنعان باد مصر آيد
مشو در هر نفس زنهار از ياد خدا غافل
بود باد مراد از ذکر حق دريانوردان را
تو از کوتاه بيني نيستي از ناخدا غافل
چو آهن پاره پرگار غافل نيست از مرکز
شود در وجد چون صاحبدلان از ياد خدا غافل
اگر چه روسياهم گوش برآواز توفيقم
که ره گم کرده گم مي گردد از بانگ درا غافل
چو آبستن که از فرزند خود غافل نمي گردد
مشو مشغول هرکاري که باشي از خدا غافل
به هر قفلي کليد صبح خيزان راست مي آيد
مشو دلهاي شب زنهار از دست دعا غافل
به شکر اين که هست از دستها دست تو بالاتر
مشو تا ممکن است از دستگيري چون عصا غافل
درين دريا که باشد هرکفش مشتي پراز گوهر
نگشتي چون حباب پوچ از کسب هوا غافل
گشايشهاست باد صبح را در آستين پنهان
مشو چون غنچه گل زين نسيم آشنا غافل
مکافات عمل از هيچ کس رشوت نمي گيرد
گرفتم شد به فرض از ظلم ظالم پادشا غافل
نداي ارجعي پيچيده در طاس فلک صائب
ترا گوش گران دارد ازين صوت و صد غافل