شماره ٤٣٧: نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل

نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل
که از سنگ ملامت مي شود محکم اساس دل
زرنگ و بوي اين گلزار بر چين دامن همت
نگرديده است تا چون غنچه زنگاري لباس دل
دليل کعبه گل هست از ريگ روان افزون
ز چندين راهرو يک تن نگردد ره شناس دل
زمين سينه تاريک روزن آرزو دارد
محال است اين که مستحکم شود هرگز اساس دل
نيم زان نوبهار بي خزان آگه همين دانم
که هر ساعت به چندين رنگ مي گردد لباس دل
به سعي پيچ و تاب دل به زلف يار پيوستم
که مي آيد برون از عهده شکر و سپاس دل
کيم من کز صنوبرقامتان صائب نمي آيد
که با گيرايي مژگان او دارند پاس دل