شماره ٤٣٤: خنده کردي درگلستان تازه شد ايمان گل

خنده کردي درگلستان تازه شد ايمان گل
آتش بيطاقتي بالا گرفت از جان گل
رخنه اي تا هست فيض آفتاب حسن هست
بلبل ما در قفس مست است از احسان گل
بلبلان را در ميان آب و آتش غوطه داد
گريه رسواي شبنم خنده پنهان گل
حسن مي بايد که باشد عشق گو هرگز مباش
صد قفس بال و پر بلبل بلا گردان گل
اي نسيم مرگ با باد خزان همراه باش
عندليب ما ندارد طاقت هجران گل
ياد ايامي که مي بست از محبت باغبان
گوشه دامان ما بر گوشه دامان گل