شماره ٤٠٢: بيشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک

بيشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک
مي شود افزون غبار خاطر از مکتوب خشک
در بهار خط که گلريزان ابر رحمت است
تر نشد کام اميد من ازان محبوب خشک
گر زخوبان حاصل عاشق همين ديدن بود
نيست فرق از صورت ديوار تا مطلوب خشک
دود ازکنعان برآمد، بوي پيراهن کجاست؟
تاشود چون نرگس تر، ديده يعقوب خشک
تا نهال قامت شاداب اوراديده اند
سرو مي آيد به چشم قمريان چون چوب خشک
زاهدان تيغ زبان برخاکساران مي کشند
در زمين نرم طوفان مي کند جاروب خشک
از خطش صائب اميد چرب نرمي داشتم
عاقبت سوهان روح من شد آن مکتوب خشک