شماره ٤٠١: زخمي تيغ شهادت زنده مي خيزد زخاک

زخمي تيغ شهادت زنده مي خيزد زخاک
همچو گل با جبهه پرخنده مي خيزد زخاک
از حجاب حسن شرم آلوده ليلي هنوز
بيد مجنون سربه پيش افکنده مي خيزد زخاک
مي شود مرغابي درياي خجلت عندليب
بس که گل در عهد او شرمنده مي خيزد زخاک
هر که دارد آگهي ازچاه خس پوش جهان
با عصا چون نرگس بيننده مي خيزد زخاک
هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
درقيامت طاير پرکنده مي خيزد زخاک
هر که اينجا خنده راچون غنچه دارد زير لب
صبح محشر بالب پرخنده مي خيزد زخاک
شرمساري مي برد صائب به خلدش بي حساب
هرکه در محشر ز خود شرمنده مي خيزد زخاک