شماره ٣٩٩: کيست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک

کيست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک
مي زند اين کهنه کشتي گير يکسر را به خاک
غوطه زن دربحر سيل از کدورت پاک شو
تابه کي خواهي کشيدن دامن تررا به خاک ؟
روزي ماشد چو موران عشرت روي زمين
از قناعت تا بدل کرديم شکر را به خاک
خاک راهند اين خسيسان، آبرو و آب گهر
چند ريزي اي ستمگر آب گوهر را به خاک؟
از پشيماني زپشت دست خود سازد گزک
کوته انديشي که ريزد درد ساغر را به خاک
حسن عالمسوز را پرواي آه سرد نيست
مي کشد اين شعله بيباک صرصررا به خاک
در تلاش نعمت دنيا عرق ريزي مکن
اي بهشتي رو چه ريزي آب کوثر را به خاک؟
مي توان تا تشنه اي را چون صدف سيراب کرد
نيست ازهمت فشاندن آب گوهر را به خاک
سيل از ويرانه با رخسار گرد آلود رفت
زود مي مالد فلک روي ستمگررا به خاک
هر که نقش خويش را در خاکساري ديده است
مي نهد چون بوريا پهلوي لاغررا به خاک
سعي دارد در زوال آفتاب عمر خود
هرکه اندازد درخت سايه گستر را به خاک
مور گويا را سليمان پايتخت ازدست داد
مي کشند اکنون سبک مغزان سخنور را به خاک
با سيه بختي شدم خرسند، تاديدم که چرخ
مي کشد گيسو کشان خورشيد انور را به خاک
نقد خود را نسيه کردن صائب ازعقل است دور
بهر زر تاچند مالي روي چون زر را به خاک؟