شماره ٣٩٥: از ملامتگر ندارد يوسف بي جرم، باک

از ملامتگر ندارد يوسف بي جرم، باک
گرد تهمت پاک مي سازد ز رخ دامان پاک
عيب مي گردد هنر در ديده هاي پاک بين
نور ماه ناقص از روزن تمام افتد به خاک
از سر تقصير ما اي محتسب گر نگذري
مرحمت کن حد ماباري بزن با چوب تاک
چرب نرمي سد راه سيل آفت مي شود
باده زورين نمي سازد کدو را سينه چاک
هست ماه عيد، صيقل درنظر آيينه را
عاشق پر دل نمي انديشد از تيغ هلاک
خاکساري سرکشان رابر سر رحم آورد
ورنه تير آن کمان ابرو نمي افتد به خاک
گلعذاري کز تراش خط صفا دارد طمع
زنگ را با دامن تر مي کند ز آيينه پاک
ديدن وضع جهان بارست بر روشندلان
نيست صائب شکوه اي ما را ز چشم خوابناک