شماره ٣٩٠: نقش و نگار مار بود سرنوشت خلق

نقش و نگار مار بود سرنوشت خلق
با زهر کرده اند همانا سرشت خلق
هر خوشه صد زبان ملامت کشيده است
زنهار چشم رزق نداري ز کشت خلق
از بهر نان در آتش حرصند روز و شب
بود از گل تنور همانا سرشت خلق
مردم ز بيم آتش دوزخ درآتشند
مارا خدا پناه دهد از بهشت خلق
سوزن به دل ز رشته مريم شکسته ام
برزخم من چه بخيه زند دست رشت خلق؟
چون غنچه بالشم سر زانوي وحدت است
در زير سنگ نيست سر من زخشت خلق
با صد چراغ مي طلبم عيب خويش را
کو فرصتي که فرق کنم خوب وزشت خلق؟
در تنگناي بيضه عنقا گريخته است
صائب ز بس رميده از اطوار زشت خلق