شماره ٣٨٤: دل شکسته بود گوهر يگانه عشق

دل شکسته بود گوهر يگانه عشق
بود ز چهره زرين زر خزانه عشق
به زور عقل گذشتن ز خود ميسر نيست
مگر بلند شود دست و تازيانه عشق
به هر چه دل نهي از پيش چشم بردارد
کناره سوز بود بحر بيکرانه عشق
ستاده اند به اميد گوشه چشمي
هزار يوسف مصري برآستانه عشق
خم سپهر برين را به دست بردارند
سبو کشان ضعيف شرابخانه عشق
مگر ز سنگ بود پرده هاي گوش کسي
که ناخنش به جگر نشکند ترانه عشق
حديث باده چه گويم، که آب مي گردد
به هر دلي که زند برق شيشه خانه عشق
بيار جيب و ببر هرگهر که مي خواهي
که قفل منع ندارد در خزانه عشق
چو آفتاب ز آتش بهم رسان رويي
که چهره سوز بود خاک آستانه عشق
کسي چگونه کند ضبط خويشتن صائب؟
که نه سپهر به وجدست از ترانه عشق