شماره ٣٨٣: زبان مار بود خار آشيان فراق

زبان مار بود خار آشيان فراق
که باد جلوه گه برق، خانمان فراق
چو آفتاب زبانهاي آتشين خواهم
که الامان زنم از تيغ بي امان فراق
هزار شق شود از درد همچو خامه موي
زبان خامه فولاد از بيان فراق
چو برگ لاله شود داغدار پرده گوش
شود چو گرم سخن آتشين زبان فراق
حبابش از سر نوح است و موجش ازدم تيغ
برون ميار سراز بحر بيکران فراق
نهشت با کمرش دست درميان آريم
که بشکند کمر دوري و ميان فراق
چو موج محو شدم در محيط وصل و هنوز
به روي بحر کشم مد داستان فراق
نمي رسد به پريشانيم، اگر صائب
ز تار زلف کنم مد داستان فراق