شماره ٣٧٩: فتنه روز جزا درته سردارد عشق

فتنه روز جزا درته سردارد عشق
نمک شور قيامت به جگر دارد عشق
گر چه از ساغر توحيد ز خودبي خبرست
ازضمير دل هر ذره خبر دارد عشق
نه همين جاده را سر به بيابان داده است
همه اجزاي جهان رابه سفر دارد عشق
عشق، خورشيد و جهان شبنم بي بنياد است
از صف آرايي شبنم چه خطر دارد عشق؟
نيست چون برق تجلي که سرازطور کشد
چون شرر در دل هر سنگ مقر دارد عشق
نيست چون خضر گرانجان که خورد تنها آب
آب حيوان مروت به جگر دارد عشق
عقل را دل به سر بيضه گردون لرزد
چند ازين بيضه فزون درته پر دارد عشق
سر من چون سر خورشيد به بالين نرسيد
با من خسته بپرسيد چه سر دارد عشق
چشم شبنم چه به خورشيد جهانتاب کند؟
چه غم ازمردم کوتاه نظر دارد عشق؟
صائب ازدل خبر عشق هنرمند بپرس
عقل کج فهم چه داند چه هنر دارد عشق