شماره ٣٧٢: از پس صد پرده مي تابد فروغ را ز عشق

از پس صد پرده مي تابد فروغ را ز عشق
سرمه نتواند گرفتن راه برآواز عشق
سد اسکندر که چون آيينه ناخن گير نيست
سينه کبک است پيش چنگل شهباز عشق
کوچه باغ زلف سازد کوچه زنجير را
هرکه را دربار باشد نافه غماز عشق
مي شود ناساز هر ناخن زدن طنبور عقل
تانواي صور از قانون نيفتد ساز عشق
من کيم تا درنبرد عشق پا محکم کنم ؟
کوه لرزد برکمر از بيم دست انداز عشق
طوق بر گردن گذارد آهوان قدس را
دست چون بيرون کند زلف کمند انداز عشق
خرمن اميد نه گردون شود پامال برق
چون فشاند آستين بي نيازي ناز عشق
از کسادي مي زند يوسف ترازو برزمين
هرکجا دکان گشايد دلبر طنازعشق
دوستان يک جهت از قرب و بعدآسوده اند
مي رسد، درهر کجا باشد، به دل آواز عشق
سينه اي کز تيرگي همچشم داغ لاله بود
آب گرداندبه چشم داغ، از پرواز عشق
فکر صائب گر چه نازک بود ازروز ازل
رنگ ديگر برگرفت از پرتو اعجاز عشق