شماره ٣٦٩: شوره زار خاک را يکسر گلستان کرد عشق

شوره زار خاک را يکسر گلستان کرد عشق
حنظل افلاک را چون نار خندان کرد عشق
خاک را چون مرغ عيسي شهپر پرواز داد
آسياي چرخ را بي آب، گردان کرد عشق
مشت داغي در گريبان کرد هر کس راگرفت
خاکدان دهر را کان بدخشان کرد عشق
نسيه فردوس را بر اهل عالم نقد ساخت
شور محشر را حصاري در نمکدان کرد عشق
يک دل بي آه در معموره عالم نهشت
اين سفال خشک را لبريز ريحان کرد عشق
نعل کوه طور در آتش سراسر مي رود
پاي خواب آلودگان رابرق جولان کرد عشق
ابر چون در پيش صرصر پاي در دامن کشد؟
مغز ما را چون کف دريا پريشان کرد عشق
کرد از زخم نمايان پيکرم را شاخ شاخ
اين قفس را بر من عاجز نيستان کرد عشق
تا به زهر بي نيازي تيغ خود راآب داد
برخضر عمر ابد راتنگ ميدان کرد عشق
خانه دل را که بود ازکعبه صد ره پاکتر
تند خوبي کرد و آتشگاه گبران کرد عشق
حکم مابر وحش وطير اين بيابان مي رود
داغ مارا خاتم دست سليمان کرد عشق
دست تادارد سرانگشت حلاوت مي مکد
هرکه را بر خوان خود يک بار مهمان کرد عشق
کرد مشهور دو عالم صائب گمنام را
ذره ناچيز راخورشيد تابان کرد عشق