شماره ٣٦٧: گلها تمام يک طرف آن رو به يک طرف

گلها تمام يک طرف آن رو به يک طرف
چين و ختا به يک طرف آن مو به يک طرف
بدمستي سپهر جفا جو به يک طرف
مستانه جلوه هاي قد اوبه يک طرف
آخر نشانه اي چه کند با هزار تير؟
دل يک طرف هزار پريرو به يک طرف
از پيچ وتاب ،رشته عمرش شود تمام
با هر که افتد آن خم گيسو به يک طرف
اکنون که زلف بر خط انصاف سرنهاد
افتاده است خال لب اوبه يک طرف
درواديي که ليلي بيگانه خوي ماست
مجنون به يک طرف رود آهو به يک طرف
گردد عصاي موسوي انگشت زينهار
هرجا فتاد غمزه جادو به يک طرف
با دوست هم لباسم و چون اشک و آه شمع
من ميروم به يک طرف و او به يک طرف
عام است فيض عشق به ذرات کاينات
حاشا که آفتاب کند روبه يک طرف
بيرون فتاد مهره اش از ششدر جهات
آن راکه برد جاذبه او به يک طرف
باشش جهت توجه آن بي جهت يکي است
بيچاره رهروي که کند رو به يک طرف
معني ز لفظ جوهر خود را عيان کند
زان چهره لطيف مکن مو به يک طرف
تاسر برآورد ز گريبان پيرهن
هردم کند نسيم تکاپو به يک طرف
يکسان به دير و کعبه نظر کن که ميل نيست
شاهين عدل را زترازو به يک طرف
حيرت نگر که بي سرو سامان عشق را
چوگان به يک طرف رود وگو به يک طرف
صائب مدار فيض خود راتشنگان دريغ
اين آب تا نرفته ازين جو به يک طرف