شماره ٣٦٦: ازبس که شد زلعل تو با آب و تاب حرف

ازبس که شد زلعل تو با آب و تاب حرف
شويد غبار عقل زدل چون شراب حرف
غير ازدهان تنگ سخن آفرين تو
درنقطه کس نديده نهان يک کتاب حرف
هر حرفي ازدهان تو پيچيده نامه اي است
از بس خورد زتنگي جا هيچ وتاب حرف
شادابي لب تو از آن است کز حجاب
درلعل آتشين تو مي گردد آب حرف
گر هوش کوتهي نکند مي توان شنيد
ازچشمهاي شوخ تودر عين خواب حرف
در خوبي تو نيست کسي راسخن،ولي
دارد خط عذار تو باآفتاب حرف
در خامشان شراب سرايت نمي کند
مستي دهد زياده ز جام شراب حرف
صائب ره صواب خموشي است يکقلم
ورنه بود ميان خطا وصواب حرف