شماره ٣٥٨: گر کني پنهان گهر را زير دامان صدف

گر کني پنهان گهر را زير دامان صدف
سر برون آرد ز شوخي از گريبان صدف
نيست ممکن پاک گوهر برزمين ماند مدام
زيب گوش دلبران شد اشک غلطان صدف
بگذر ازدريوزه گوهر که گردد عاقبت
لب گشودن باعث زخم نمايان صدف
تا چرا لب پيش ابر از تنگدستي باز کرد
ازدهن يک يک برآوردند دندان صدف
دل چو روشن شد چراغ عاريت درکار نيست
شمع کافوري است گوهر درشبستان صدف
از فرو خوردن سر شکم از اثر شد کامياب
اشک نيسان را گهر گرداند زندان صدف
در وطن تن ده به ناکامي که نتوان پاک کرد
ازگهر گرد يتيمي را به دامان صدف
آيه رحمت زابر گوهرافشان، مي شود
نازل ازراه دهان پاک، درشان صدف
مهر خاموشي سپرداري کند اسرار را
بستن لب ازگهر باشد نگهبان صدف
خاطر خرم نگردد جمع صائب با گهر
کز تهيدستي بود لبهاي خندان صدف