شماره ٣٤١: شعله ور گردد ز شور عشق آواز چراغ

شعله ور گردد ز شور عشق آواز چراغ
از پرپروانه باشد پرده ساز چراغ
بس که سودا کرده عالم را سيه درچشم من
مي کند هر کرم شب تابي به من ناز چراغ
صحبت روشن ضميران پرده سوز غفلت است
خواب مي سوزد چشم ازديده باز چراغ
ما به مهر و مه ز قحط حسن قانع گشته ايم
کز تهي چشمي شود روزن نظر باز چراغ
دل چو روشن شد زبان لاف کوته مي شود
کز نسيم صبح باشد بال پرواز چراغ
شرم نتواند حجاب حسن عالمسوز شد
کي نهان درپرده ماندنور غماز چراغ؟
چاره بيهوده نالان منحصر درکشتن است
غير خاموشي ندارد سرمه آواز چراغ
رازهاي سر به مهر سينه پروانه را
مي توان ديد ازرخ آيينه پرداز چراغ
کرد رسوا داغ صائب سوز پنهان مرا
شد دهان روزن خاموش غماز چراغ