شماره ٣٣٣: ز سوز عشق بود خارخار گريه شمع

ز سوز عشق بود خارخار گريه شمع
به دست شعله بود اختيار گريه شمع
ز خاک سوخته پروانه را برانگيزد
بنفشه وار، هواي بهار گريه شمع
بيا که تا تو چو گل رفته اي ز بزم برون
ز هم نمي گسلد پود وتار گريه شمع
اگر چه دورم ازان بزم، مي توانم داد
حساب خنده گل با شمار گريه شمع
خبر نداشتم از شعله هاي بي زنهار
به آب راند مرا جويبار گريه شمع
چه شود ازين که بلندست دامن فانوس؟
چو هيچ وقت نيامد به کار گريه شمع
حذر زگريه آتش عنان صائب کن
که نيست گريه او در شمار گريه شمع