شماره ٣٢٩: مابه خون جگريم از مي گلگون قانع

مابه خون جگريم از مي گلگون قانع
با خماريم ز لعل لب ميگون قانع
هرگز از مي نشود جام نگونش خالي
هرکه چون لاله شود بادل پر خون قانع
مي شود ساغرش ازباده حکمت لبريز
شد به خم هرکه ز مسکن چو فلاطون قانع
فارغ از دردسر جاه شود ، هرکس شد
به کلاه نمدازتاج فريدون قانع
خفظ اندازه محال است توان در مي کرد
چون به صد بوسه شوم زان لب ميگون قانع؟
از نظربازي آن ليلي عالم صائب
به تماشاي غزاليم چو مجنون قانع