شماره ٣٢٧: گر چه صاحب نظرانند تماشايي شمع

گر چه صاحب نظرانند تماشايي شمع
بهر پروانه بود انجمن آرايي شمع
هيچ جا تا دل پروانه نگيرد آرام
هر شراري که جهد از دل شيدايي شمع
هرچند در خاطر پروانه عاشق مصور گردد
مي توان ديد در آيينه بينايي شمع
جوهر عشق ز پيشاني عاشق گوياست
نشود سوختگي سرمه گويايي شمع
عشق روزي که قرار از دل پروانه ربود
رعشه افتاد به سرپنچه گيرايي شمع
دل چو روشن شود از عشق ،زبان کند شود
تا دم صبح بود جلوه رعنايي شمع
خط به آن چهره روشن چه تواند کردن؟
شب تاريک بود سرمه بينايي شمع
عشق درپرده ناموس نهفتم، غافل
که ز فانوس بود جامه رسوايي شمع
يارب اين بزم چه بزم است که از گريه وآه
غم پروانه ندارد سر سودايي شمع
تادرين انجمن از سوختني هست نشان
پابه دامن نکشد جلوه هر جايي شمع
کثرت خلق به توحيد چه نقصان دارد؟
چه خلل مي رسد از رشته به يکتايي شمع؟
مي کند گريه و همدرد ندارد،صائب
جاي رحم است درين بزم به تنهايي شمع