شماره ٣٢٦: آبرو رامي برد از چهره اظهار طمع

آبرو رامي برد از چهره اظهار طمع
ابر آب روي مردان است گفتار طمع
خواري روي زمين خاري است از ديوار او
زرد رويي يک گل است از طرف دستار طمع
در زمينش گر گل بي خار کارد باغبان
خار دامنگير مي رويد ز گلزار طمع
خستگان راهست پرهيزي به هر عنوان که هست
مي کند پرهيز از پرهيز بيمار طمع
مي توان جستن به مکرو حيله از قيد فرنگ
نيست اميد رهايي با گرفتارطمع
از بريدن و ز گسستن چون رگ سنگ ايمن است
حرص بندد برميان هرکه زنار طمع
چون ميان روز روشن خواهد از مردم چراغ؟
روز را گر شب نمي داند سيه کارطمع
حاصلش نبود بغير از برگ سبز سايلان
در دل هرکس دواند ريشه زنگار طمع
صائب از بي آبرويان تا تواني دور باش
کز برص مسري تر افتاده است ادبار طمع