شماره ٣١٧: زلف تو نرم شانه شد از گوشمال خط

زلف تو نرم شانه شد از گوشمال خط
هر مويي ازتو شد شب عيد از هلال خط
گردد دعا به دامن شب بيش مستجاب
نوميد نيستيم ز حسن مآل خط
درياي رحمتي است که موجش زعنبرست
روي عرق فشان تو در زير بال خط
سوداي زلف،حلقه بيرون در شود
در هر دلي که ريشه دواند خيال خط
قدر گهر ز گرد يتيمي شود زياد
در دل مده غبار ره از خاکمال خط
ناقص ز پيچ و تاب شود گر چه رشته ها
گردد ز پيچ و تاب يکي صد کمال خط
شکر نزول آيه رحمت شکفتگي است
پنهان مساز روي خود از انفعال خط
از پيچ و تاب حلقه کند نام آفتاب
اصلاح دست اگر نزند بر جمال خط
از آب تيغ سبزه خط مي شود بلند
سعي از تراش چند کني در زوال خط؟
گر از بهار سبز شود تخم سوخته
آيد برون ستاره خال از وبال خط
مار از هجوم مور دل از گنج بر گرفت
زلف تو کرد ترک جمال از جلال خط
آوازه اش اگر چه جهانگير گشته بود
گلبانگ خوبي تو فزود از بلال خط
هرچند بود زلف تو پردلي علم
پس خم زد از غبار سپاه جلال خط
نعلش در آتش است ز هر حلقه اي جدا
نازش مکن به حسن سريع الزوال خط
شد ملک حسن از ستم بي حساب تو
زير و زبر ز لشکر بي اعتدال خط
صائب شد از دميدن او سبز حرف من
چون آب چشم خويش نسازم حلال خط؟