شماره ٣١٣: مکن با خاکساران سرکشي درروزگار خط

مکن با خاکساران سرکشي درروزگار خط
که مي پيچد بساط حسن رابرهم غبار خط
برات آسماني باز گرديدن نمي داند
به آب تيغ هيهات است بنشيند غبار خط
نباشد سرفرازي يک دم افزون شعله خس را
منه زنهار دل بر دولت ناپايدار خط
تبسم مي کني چون برق بي پروا، نمي داني
که دارد گريه ها در آستين ابربهار خط
مکن استادگي زين بيش در تعبير احوالم
که آمد آفتابت برلب بام از غبار خط
اثر بسيار مي باشد دعاي دامن شب را
به حسن اميدها دارد دلم درروزگار خط
ترا گرشسته رويان زنگ مي شويند از خاطر
مرازنگار ازدل مي زدايد سبزه دار خط
شب کوته به خورشيد درخشان زودپيوندد
به چشم من زياد از زلف باشد اعتبار خط
به روز ما چه مي کردند اين سنگين دلان صائب
اگر مي داشت چون زلف امتدادي روزگار خط