شماره ٢٩٨: مي ز شرم لب مي آشامش

مي ز شرم لب مي آشامش
عرق شرم گشت درجامش
خال دلکشترست يا زلفش ؟
دانه گيراترست يا دامش ؟
در دل آفتاب،خون ز شفق
مي کند بوسه لب بامش
من که بودم ز پسته يکدل تر
دو دلم کرد چشم بادامش
آن که روزم چو پشت آينه کرد
مي توان ديد رو دراندامش
عشق خونخوار خلوتي دارد
که بود چشم شير گلجامش
مي توان خواند همچو آب روان
ازعقيق سرشک من نامش
مي کند وحشت از جهان ،صائب
دل هر کس که مي شود رامش