شماره ٢٩٦: در جهان دل مبند و اسبابش

در جهان دل مبند و اسبابش
مي جهد برق از ابر سنجابش
گل سيراب ازين چمن مطلب
العطش مي زند لب آبش
هر که پهلو ز لاغري دزديد
پهلوي چرب اوست قصابش
ملک حيرت چه عالمي دارد
آرميده است نبض سيمابش
بس که بادام چشم او تلخ است
زهر مي بارد از شکر خوابش
کي کند ياد از فراموشان ؟
طاق نسيان شده است محرابش
صائب ازآسمان امان مطلب
که به خون تشنه است دولابش