شماره ٢٩٥: ز موج لطف ،آن سيمين بنا گوش

ز موج لطف ،آن سيمين بنا گوش
مرا کرده است چون خط حلقه درگوش
به چشم من بهشت و جوي شيرست
رخ گلرنگ و آن صبح بنا گوش
همان درزير خاکم مي پرد چشم
که اين مي در قدح ننشيند از جوش
نياسوده است تا واکرده ام چشم
مرا چون غنچه از خميازه آغوش
چو خط از چهره خوبان، هويداست
به چشم موشکافان بيت ابرويش
خلد چون خار، گل درپرده چشم
گران چون سنگ باشد پنبه درگوش
خرام خامه مشکين صائب
بود از شوخ چشمان خطاپوش